عیب گیری (عَ / عِ) عمل عیب گیر. عیب گیر بودن. عیب گرفتن. عیب شماری. عیب دیگران را نمایان کردن. رجوع به عیب گرفتن شود ادامه... عمل عیب گیر. عیب گیر بودن. عیب گرفتن. عیب شماری. عیب دیگران را نمایان کردن. رجوع به عیب گرفتن شود لغت نامه دهخدا
عیب گیری انتقاد، ایراد، خرده گیری، عیب جویی ادامه... انتقاد، ایراد، خرده گیری، عیب جویی فرهنگ واژه مترادف متضاد